قاب گوشی م رو با علی عوض کرده ام و هر لحظه که بوی اون رو حس میکنم، چیزی شبیه گیر افتادن در گذشته ها منو حبس میکنه.

حس ناتوانی در .

حس میل شدید به بوسه.

حس کش آمدن لحظات .

حس آلوده گی به لُوسِ هوس انگیز شدن.

و این حس، انقدر قویه که من تمام افراد گذشته رو ، دوست داشتنی و دوست نداشتنی، از یاد برده م.

مثل زنی تنها که در شهری غریب، رها شده.

هیچوقت از هیچ چیز بدش نمیاد.

ولی همواره هم چیزی رو نمیخواد.

چه کسی حقیقت امر رو میدونه؟

اینکه ما،

تا کجا،

چه خواهیم شد؟

چه خواهیم بود؟

و چه خواهیم ماند؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها